به نام خدا
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید.منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من.نه!
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم میخوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج میکنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم.اما
برای من.برعکس خیلی ها، با هر باری که پدرم بهم پول میده یا قرار میشه با پول پدرم لباسی، کفشی یا هرچیزی بخرم، انگار یه چاقوی باریک و کشیده و تیز رو فرو میکنن توی قلبم و از کمرم خارج میکنن. و این هیچ ربطی به پدر من نداره! پدر من شدیداً دست و دلبازه و هر بار که به پولی نیاز داشتم دوبرابرش رو بهم داده و الان هم بدون اینکه من چیزی بگم یا تقاضای پولی داشته باشم خودش برام پول میریزه.
شاید تا الان به تعداد انگشتای دست از پدرم تقاضای پول نکردم و همیشه خودش حواسش بوده.
پس بحث اون نیست.
بحث منه.
من که غرورم اجازه نمیده.من که نمیتونم.
و باید هر طور هست منبع درآمدی پیدا کنم.هر طور هست، ان شاءالله.
از شلوغی برنامه و همزمان شدن کار و کنکور و زبان و . نمیترسم.
اما نمیدونم چیکار کنم.چیکار می تونم بکنم.
پ.ن: من دارم درد میکشم.
من درد دارم.
این درد وقتی می بینم خیلی ها دردشون نمیاد بیشتر هم میشه! یه درد همراه با نفرت از بیخیالی و یک جانشینی بعضی ها!
پ.ن دو: خوبه که میدونید این حرفا از باب غر زدن و یا ناشکری کردن نبود.صرفاً مطرح کردن یک درد بود، برای همدردی یا گفتن راه حل.
درباره این سایت