یا حبیب من لا حبیب له.
سال پیش بود که چند خیابون با یکی از دوستان حقوقی هم مسیر شدم. معلم بود و یک ترم هم از من بالاتر.
گفتم معلمی رو دوست دارم.
گفت تا دلت بخواد مدرسه هست. تابستون بگو تا برات سراغ بگیرم.
تابستون شد و نگفتم.
نمیدونم چرا. .
دو هفته قبل دوباره دیدمش.
حرف مدرسه رو پیش کشیدم، گفت: الان آبانه مرد حسابی! همه نیروهاشون را گرفتن! اما بازم سراغ میگیرم.
چند روز بعد زنگ زد که یه دبیرستان هست، مدیرش منو میشناسه، گفته بیاید. اما احتمال میدم برای کارهای اجرایی مثل معاون پژوهشی نیرو بخوان. بریم؟
گفتم: توکل بر خدا.بریم.
رفتیم.توی رزومه، تدریس ادبیات رو جزء تواناییهایم نوشتم.
به اتاق مدیر رسیدیم. استقبالش گرم بود و صمیمی.
رزومه را نگاهی انداخت و پرسید: «شما نوشتی که.فقط ادبیات میتونی درس بدی.درسته؟»
گفتم: بله.رشتهام انسانی بوده، علاوه بر اون ادبیات رو به صورت تخصصی دنبال کردم تا امروز و.شاعر هم هستم.
گفت: «ما حقیقتش با یکی از معلمهامون به مشکل خوردیم از نظر اخلاقی و می خوایم ایشون نباشه. به کادر مدرسه گفتم امروز تماس بگیرن و بهش بگن شما دیگه نیا! حالا اگه شما می تونی جای ایشون درس بدی، از همین فردا بیا سر کار.»
گفتم: معلم چه درسی بودن؟!
ــ ادبیات!
.
.
گفتم: از فردا نه! کتاب ها عوض شده و من باید نگاهی داشته باشم و مسلط باشم. از هفته آینده میام. قبوله؟
-قبوله آقا جان.
در راه برگشت دوستم گفت: «خدا خیلی دوسِت داره ها!»
و من سرم رو از خجالت خدا پایین انداخته بودم.
+یک هفته از معلم بودنم گذشت اما هنوز هیچی قطعی نیست، دعا کنید اگه خیرم توی معلم موندنه، تایید نهایی رو این هفته بگیرم، ان شاءالله.
دعام کنید سر نمازهاتون.
درباره این سایت