یا حبیب التوابین
اول. بالاخره روز موعود فرا رسید.
دیروز مدیر مدرسه شمارهی کارتم را گرفت و پرسید روزانه حقوق می خواهی یا ماهانه؟.و قبل از اینکه من چیزی بگویم گفت ماهانه رد میکنم. اینطور برایت بهتر است، مثلا سیزده روز عید یا هر تعطیلی دیگری هم که اتفاق بیفتد تو باز حقوقت را داری. .
تشکر کردم. و رسماً معلم شدم.
در کوچه ای که از بالا به بلوار قیصر امین پور میرسد و از پایین به خیابان کاتوزیان، و شاید این کوچه همان کوچه ای است که قرار بوده شاعرانگی و حقوق خوانی های من در آن پیوند بخورد!
دوم. فکر نمیکردم مقالهای که تابستان در مورد تحریمهای ثانویۀ ایالات متحده کار کردم اینقدر زود به کارم بیاید. حتی فکر نمیکردم نشریه هایی که در دوران کارشناسی چاپ میکردم هم یک روز برایم رزومه شوند.
به لطف جناب "ابن سبیل" که برادری را در حقم تمام کردند و به خاطر پیگیری های بی دیغ شان، با پژوهشکدهای آشنا شدم، رزومه فرستادم و در مصاحبه پذیرفته شدم. حال چند صباحی است که به عنوان پژوهشگر حقوق بینالملل اقتصادی به همکاری با این پژوهشکده نیز مشغولم (البته به صورت آزمایشی).
(من در حدِ این همه نیستم. فقط خواستم بدانید هنوز آدم خوب هست.و اینکه اگر خدا بخواهد میشود.اگر خدا بخواهد همه چیز اتفاق میافتد.)
سوم. موعد احضاریۀ برادرم رسید.به دادسرا رفتیم.
مسئول رسیدگی به پروندهها گفت: به دستور دادسِتان کل کشور چون اکثر دستگیر شده های اتفاقات اخیر جوان بودهاند و ممکن است آیندۀ شغلیشان به خطر سوء پیشینه به خطر بیفتد، تمام پرونده ها مختومه اعلام شده و به دادگاه فرستاده نمیشود. اگر تا دو سال جرمی مرتکب نشوید خود به خود بابت این اتهام هم تبرئه میشوید. فقط ممکن است برایتان ابلاغیه بیاید که به عنوان مجازات، یک کتاب را بخوانید یا در امور فرهنگی مساجد مشارکت داشته باشید. همین.
الحمدلله
الحمدلله
الحمدلله
پ.ن: اینقدر سرم شلوغ شده که به سختی میرسم برای کنکور دکتری بخونم اما به نظرم یه ارشد شاغل بهتر از دکتریه که هنوز دستش تو جیب پدرشه :)
دعا کنید اگه خیره هر دو تا کار به سامان برسه، انشاءالله.
درباره این سایت